فلش بک
دیروز و امروز چند ویدئو مفید از Ali abdaal و Elizabeth filips در یوتیوب درمورد روشهای برنامهریزی و عدم اتلاف وقت دیدم. امروز حین تماشای یکیشان، علی عبدال استفاده از آلارم فیزیکی (ساعت) را به جای آلارم گوشی توصیه کرد تا عادت در گوشی ماندن بعد از بیداری از سرمان بیوفتد. یکهو ذهنم فلش بک زد به گذشته. حدود ۵ سال پیش که با برادرم رفته بودیم برای خانهمان ساعت بخریم و ساعت مرا هم عوض کنیم. با فروشنده آشنا بودیم و قرار بود کمی ارزانتر حساب کند. کارمان تقریبا داشت تمام میشد و درحال تسویه حساب بودیم که یک پیرزن وارد مغازه شد و قیمت یک ساعت کوچک را پرسید و گفت میخواهد صبحها با آن بیدار شود. فکر کنم قیمتش پنجاه یا شصت هزار تومان بود. گفت خیلی گران است و قیمت ساعتهای کوچکتر را پرسید اما آن ساعتی که میخواست همین شصت تومانی بود. آخرش هم بیخیال شد و همزمان با ما از مغازه رفت. این روزها که قیمتهای مواد غذایی و خوراک و پوشاک سر به فلک کشیدهاند، هر از گاهی ذهنم به آدمهای تنگدستی که در زندگیام دیدهام فلش بک میخورد و غمگین میشوم. عمیقاً از وجود داشتنم غمگین میشوم. به آن پیرزن دستفروش لنگرودی، آن پیرمردی که دم وی کافه درخواست کمک میکرد، خانومی که تک تک آپشنهای رستوران را پرسید و چیزی سفارش نداد...
به همهشان فکر میکنم.
دیروز از پشت پنجره اتوبوس به مردم خیابون نگاه میکردم. به زبالهگردها که دیگه مثل قدیم تک و توک و پیر و معتاد نیستن. اتفاقا گونیها به دست جوونترهاست. به دست آدمای سالمی که اگر سرشون توی سطل خم نشده باشه، شبیه خیلی دیگه از آدمای همون خیابون هستن. نباید برامون عادی شده باشه دیدن این آدما به این شکل و حالت. نباید...این طبیعی نیست که نیروی کار و قشر جوون جامعه از توی سطل آشغال روزیش رو بگذرونه.