ازهردرسینویسی۱
ما دیروز آزمون ریاضی داشتیم. ۴۷ درصد زدم با ۴ تا غلط. و همهی غلطهایم، بدون استثنا، از سر بیدقتی بود. مثلاً وجود ندارد را وجود دارد خواندم یا عجله کردم یا هول شدم و ... . دبیر ریاضی جدیدمان خیلی برای بیشتر خواندن رویم تأثیر گذاشته و از او حس خوبی میگیرم و دیروز که خوب نزدم، خیلی خیلی پکر شدم. همچنین دو شب پیش خوب نخوابیده بودم و این دو علت باعث شد که دیروز کلا وقت تلف کنم و درست درس نخوانم و برای خودم جبرانی تراشیدم و عین چی پشیمانم!امروز دوباره ریاضی داشتیم. من خیلی پکر بودم هنوز هم. احساس میکنم ذهنم الکی درگیر بود. آقای ر داشت یک مبحثی را درس میداد، بعد هی میگفت برای فهمیدن نکته جزوه را نگاه کنید، تابلو را نه.
(وی ار اینجا تصمیم گرفت که شکسته بنویسد) نمیدونم چطور شدم که فکر کردم بار آخری آخری که داره میگه «جزوه رو نگاه کن»، با منه! یهو گفتم دارم نگاه میکنم جزوه رو! و حس میکنم خیلی جا خورد. چون اصلأ با من نبود!!! شاید هم بهش برخورد چون شاید یکم بلند گفتم! و گفت «با شما نبودم!» هیچی دیگه!
منم اینقدر ذهنم بیکاره که از همون لحظه دیگه رو هیچ درسی نتونستم تمرکز کامل بذارم تا الآن. هر کاری میکنم هم فراموشم نمیشه. ذهنمو آروم کردم. هی خودمو سرزنش میکنم و به خودم بد و بیراه میگم. احساس میکنم هر دبیری فقط دو جلسه اول من رو خوب ارزیابی میکنه، رو جلسات بعد بدون شک میرم رو مخش! و کلا حس میکنم سوتی مسخره و اعصابکنی بود و الآن هم دلم نمیخواد این تحربه مسخره رو به کسی بگم، ترجیح دادم اینجا بنویسم بلکه تخلیه شم. باور کنید خودم میدونم اصلأ موضوع مهمی نیست، فقط نمیدونم چرا نمیتونم تمرکز کنم. هی اون لحظه رو یادم میاد که میگه «با شما نبودم» و یهو حزوه رو میزنم تو سرم به خودم میگم «بوق. بوق. سرت تو جزوه ته ته ار کجا دیدی با توئه خب؟!»
هیچی دیگه! امیدم به اینه که با نوشتن از ذهنم بره بیرون واقعاً! وگرنه عین دیروز همه برنامههام گند میخوره و این هفته هم هفتهی آزمونه و دیگه دارم دیوونه میشم. شام میخورم میاد جلو چشمم. ریاضی حل میکنم، منظق میخونم... اصلأ از ذهنم بیرون نمیره!!! الان دلم میخواد یا اونو بکشم یا خودمو که خاطره مشترکمون تموم شه :| احساس میکنم خیلی خیلی خیلی کمالگرا شدم، برخلاف این تلاشهایی که داشتم میکردم! اصلأ همینکه کنکوری شدم و دور رقابت تستی و ... شروع شد، کمالگرایی دو دستی چسبیده بهم، ولم نمیکنه! تو ریاضی که نزدیک بود دپرس شم با اون درصد افتضاح! و الآنم حس میکنم همین یک برخورد کوچولو بین من و دبیر، دیگه ذهنیتی چرتی از من براش باقی میذاره (نمیدونم چرا حساسم دبیرا ذهنیت خوبی داشته باشن، بچگانهست میدونم) و الآنم همین مسئله نمیذاره درس بخونم، خسته شدم، هر کاری میکنم از ذهنم نمیره بیرون... یهو میبینی کنار جزوه مینویسم آی هیت یو
و منظورم خودمه:|
پ.ن: ساعت سه شب. همچنان نمیتونم بخوابم. کلی هری پاتر خوندم که ذهن و چشمم رو خسته کنم و نشد. نمیدونم واقعا بخاطر ماجرای امروز اینقدر بی قرارم یا یه حالت استرسی در برابر آزمون جمعه ست. نمیدونم چرا اورثینکری داره دیوونه وار میشه، دوست دارم بخوابم ولی چرا از مغزم بیرون نمیره!