وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

She'r 2

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۰ ب.ظ

داستان گنجشک را می‌خوانم 
صدا، صدای نوشتن است
صدای نفس کشیدن شعر
وقتی که هق هق ام قطع می‌شود


ناتوانم از لبخند
باور کن
و ناتوانم از اشک
وقتی درد می‌کشی

 

من یک لاک‌پشت پیرم
خانه‌ام فشرده و تنگ، 
سرم به کار خودم.

نمی‌شکنم اگر دستم بزنی
و جرقه‌ای نمی‌خورم
اگر برایم آواز بخوانی

 

من از تمام این داستان گنجشک می‌خواستم 
خبری نیست
صدای نوشتن به گوش نمی‌رسد

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۰۴
فاطمه .ح

نظرات  (۵)

۰۵ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۵۲ حامد احمدی

اگر اولین ملجا و پناه خدا باشه، دومین، نوشتنه.

چیزی که من دیدم، صدای نوشتن خیلی هم خوب به گوش می‌رسد.

پاسخ:
بله :)

مرسی قشنگ بود. 

پاسخ:
:)
۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۳۴ مترسک هیچستانی

شاید هم باید با دقت بیشتری گوش بدی :)

پاسخ:
وقتی حالم بهتره، یه چیزایی میشنوم :)

اسم گنجشک آمد، یاد آهن three little berds افتادم. اگر املاش رو درست نوشته باشم. 

پیشنهاد می‌کنم بشنویش. خودمم برم بشنومش. 

:)

پاسخ:
حتما...

وبلاگتون حرف نداره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">