ششم: آنچه دنبالش میگردم
یکی از محرکهای اصلی من برای اینکه تلاش کنم آدم خوبی باشم، نفس خواستن همین مسأله از دیگران است. میگویند هر آنچه در جستن آنی، آنی و این حرفها.
با این حال در واقعیت زیاد این مسأله اتفاق نمیافتد. کسی که آدم کتابخوان دوست دارد خیلی وقتها خودش کتابخوان نیست. یعنی منظورم این است که اگر خود عمل را انجام بدهم واقعا به همان 《آن》میرسم. اما آن روزهایی که فقط دوست داشتم رفقای اهل فکر داشته باشم و با اینحال به زور کتاب میخواندم، نه خودم آن میشدم و نه آنی را میافتم که دوست داشته باشد با من طرح دوستی بریزد. خیلیها آدم متفکر، ورزشکار، بااخلاق، خانوادهدوست و ... میپسندند ولی به خودشان که نگاه کنی عموما منطبق با اینها نیستند.
باید بازتابی باشم از همان آدمی که دلم میخواهد ملاقات کنم.
این کار واقعا سخت است. خیلی سخت. اما تنها راه موجود برای جذب کسانی است که دلم میخواهد ملاقات کنم. دلم میخواد رفیقم آدم مستقل و باعرضهای باشد؟ باید مستقل و با عرضه بشوم. خواه ناخواه به محیطهایی میروم که این جور آدمها هم آنجا هستند؛ چون در مسیرشام.
آدم صادق دوست دارم؟ خب... چه خواسته بزرگی... مجبورم صادق باشم. این هم خیلی سخت است.
بعضی وقتها اینجور آدمها را در زندگی میبینم ولی حس میکنم جرقهای بینمان نیست که بخواهیم رفیق شویم. چرا؟ چون آنها خودشاناند و من بازتابی از خواستههایم نیستم.
با حرفایی که زدی موافقم. اما یه جملهای رو اخیرا توی یه کتابی میخوندم، که حرف جالبی میزد. خود جمله رو یادم نیست. ولی فحوای کلام نویسنده این بود: (اگه درست یادم باشه!)
"تو را برای این دوست دارم که مانند من نیستی"