وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۱۰ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

می‌دانید‌، مقوله‌ی دوست خیلی پیچیده‌ست. لامصب. خیلی خیلی خیلی ... پیچیده‌ست. من اصلا سر این مسأله خیلی درگیری دارم. حالا باز نسبت به یکسال پیش بهتر شده‌ام. هر چه می‌گذرد بیشتر می‌فهمم چطور باید دوستی کرد و چطور باید دوست خوب را تشخیص داد. البته واقعا اکثر دوستان من تا الان انسان‌های عالی‌ای بودند. این را از شانس خوبم می‌دانم و یادآوری‌اش خوشحالم می‌کند. حتی الان نمی‌توانم اسم دوست بد نام ببرم برایتان. باید یک مقداری فکر کنم. فرد خاصی به ذهنم نمی‌رسد. همینجوری گفتم 《اکثرا》که یک موقع کسی جا نیوفتاده باشد. 

یکی دو تا مشکل در دوستی‌های من وجود دارد که بد نیست ازش بنویسم. اول از همه اینکه واقعا وقتی نو می‌آید به بازار، نه اینکه کهنه دل‌آزار بشودها ولی ناگزیر کمرنگ می‌شود. بالاخره در روز فقط ۲۴ ساعت داریم. نمی‌توانم با  ۴ ۳ نفر هر روز حرف بزنم. یک نفر خود به خود به هفته‌ای دو روز صحبت کردن تقلیل پیدا می‌کند. البته اگر بگویم همه‌اش بحث زمان است خب دروغ می‌شود. مشکل این روزهایم یکی از دوستی‌هایم به نام شین است. به دلایل مختلفی دوستی‌مان کمرنگ شد و او هم ابرازش کرد. حتی اینجا هم نمی‌توانم راحت ازش بنویسم. چون آدرس وبلاگم را دارد. هرچند گفتم نخواند و گفته‌است چشم. باز راحت نیستم. 

برای همین چیزهاست که آدم نباید آدرس وبلاگش را به دوستان نزدیک و دوست‌پسر/دخترش بدهد. واقعا من دیگر به این یکی ایمان دارم. من بعد هم از این قانون تخطی نخواهم کرد. 

بگذریم، داشتم می‌گفتم وقتی وارد دانشگاه شدم، دوستان جدید هم پیدا کردم. اینکه در طول روز با تمام دوستان صمیمی‌ام صحبت کنم واقعا شدنی نیست. حرف زدن با هرکسی اگر حداقل یک ساعت وقت بگیرد هم کلی زمانم می‌رود و بعد کی به کارهای روزانه‌ام برسم؟ اصلا شما تابحال همچین مشکلی داشتید؟ خلاصه‌ی کلام اینکه کاش این ۲۴ ساعت ما در روز جدا از صحبت با دوستان‌مان ایجاد می‌شد. الان چندوقت است می‌خواهم با صبا هر روز شعر بخوانم ولی اگر دوباره این کار را شروع کنیم، وقت کم می‌آورم. چون از آن طرف با امیرحسین هم هز روز حرف می‌زنم و از طرف دیگر با دوست‌پسرم هم حرف می‌زنم. خلاصه لعنت به زمان.

بعد مثلا گاهی اینطور می‌شود که با یکی‌شان دارم حرف می‌زنم و حرفمان تمام می‌شود. فرضا در تلگرام. آن‌وقت یکی‌ دیگرشان پیام می‌دهد و من واااااقعا می‌خواهم بروم به کارهایم برسم. ولی باید پنج ده دقیقه‌ای منتظر بشوم که دل این دوستم را هم نشکنم و بی‌شعور هم جلوه نکنم. اگر همه‌ی صحبت ‌کردن‌هایم را هم به آخر شب موکول کنم مشکل حل نمی‌شود چون تداخل باز اتفاق می‌افتد. آره خلاصه. شاید مشکل از این است که من زیادی چت می‌کنم. اگر تماس‌ می‌گرفتم مثلا نیم‌ساعت حرف می‌زدم شاید بهتر است یک ساعت و نیم چت کردن بود. نه؟ نمی‌دانم. به ارتباط نوشتاری بیشتر علاقه دارم. حتی با دوستان نزدیکم. دلیل این هم مشکل دوم دوستی‌هایم است. این نوشته که طولانی شد. فردا از آن یکی حرف می‌زنم.

بعد در تمام این وقت‌هایی که این مشکلات پیش می‌آید، آدم باید حواسش باشد دوستان خوبش را نگه دارد. دوستان خیلی نزدیک‌ش را کاملا نزدیک به خودش کند. نباید دور کند. اگر به روزی یک شعر خواندن بیارز، باید انجامش داد. بخش ناراحت‌کننده این است که نمی‌شود همه را نگه داشت. من هم از لحاظ زمانی نتوانستم شین را نگه دارم. شین یکجوری بود که می‌خواست هر روز باهاش حرف بزنم. همانطور که سال قبل و قبلترش حرف می‌زدم. الان دیگر فرصت نمی‌شد. او ابراز ناراحتی می‌کرد و من قول می‌دادم بیشتر وقت بگذارم ولی نمی‌رسیدم‌. نهایتا بعد از چندماه به همین منوال گذاشتن، او خودش مرا از دایره‌ی نزدیکانش حذف کرد. حالا هفته‌ای یکبار هم سراغم را نمی‌گیرد و من هفته‌ای یکی دوبار بهش پیام می‌دهم. هر بار بهش پیام می‌دهم هم ناراحت می‌شوم. من با او واقعا هفته‌ای یکی دو بار شدن را می‌خواستم ولی از تمام شدن چیزهای طولانی می‌ترسم. از اشتباه کردن در انتخاب دوستی‌هایم می‌ترسم.

در رابطه ما هم فقط زمان دخیل نبود. چیزهای دیگری هم بود که بخاطرش ترجیح می‌دادم همان هفته‌ای یکی دوبار با هم صحبت کنیم. اما خیلی اشتباه کردم. نوع ابراز کردنم اشتباه بود. این خودش یک مشکل دیگر در من است. آنقدر بد ابراز می‌کنم که واقعا کل ماجرا گند می‌خورد. اصلا ابراز خاصی نکردم. خواسته‌هایم را در زندگی به سختی ابراز می‌کنم. نمی‌دانم چرا. نمی‌دانم چرا... استراتژی‌ام این بود که با پا پیش کشیدم و با دست پس زدم. عملا گیجش کردم و او مجبور شد تصمیم نهایی را بگیرد و مرا کمرنگ کند. چرا به جای این بازی‌ها رک و راست بهش نگفتم بیا هفته‌ای دو بار در ارتباط باشیم؟ 

فکر کنم به دو تا ترس اگزیستانسیالیستی برگردد. تنهایی و آزادی. از این‌ها و ربط‌شان به ماجرا بعدا می‌نویسم. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۲:۵۳
فاطمه .ح

یکم:

مشکلات خانوادگی واقعا عجیب غریبند. چقدر دوست داری حلشان کنی. چقدر دوست داری به بقیه‌ی اعضای خانواده کمک کنی که از این چرخه‌ی دعواهای ممتد بکشند بیرون. چقدر ناتوانم در این کار. دست خودم نیست، اجازه نمی‌دهند. گوش نمی‌دهند. یک مشکل پوسیده‌ی قابل‌حل را رها نمی‌کنند. در اشتباهات‌شان غلت می‌زنند. دستم را دراز می‌کنم ولی نمی‌گیرند. صدایم را بالا می‌برم که بیدارشان کنم ولی نمی‌فهمند. خوابند.

دوم:

آدم اگر در خانه‌ی پر از پرخاش و دعوا زندگی کند، کم کم خودش هم خشمگین می‌شود. گاهی نمی‌فهمد چرا عصبی است. چرا اعصابش خرد است. چرا از دوستش دلگیر شده. فقط انگار عادت کرده است احساساتش را با خشم نشان بدهد. راه‌حل من این بود که طبق نصیحت‌های آقای راجرز، ورزش کنم. با یک فعالیت فیزیکی خشمم را بریزم بیرون تا یک وقتی توی صورت بقیه‌ی آدم‌ها تخلیه‌اش نکنم. با کتاب راهنمای مقدماتی دویدن سه هفته دویدم و رها شد. بخاطر پریود یکهو دیگر نشد بدوم ولی خب اشتباه کردم باید ادامه می‌دادم هرجور که بود. یک هفته هم که ورزش نمی‌کنی تنبلی رخنه می‌کند. دوباره عزمم را جزم کردم و این بار بعد از چند هفته دوباره از اول شروع کردم. چهار هفته دویدم و بعد بخاطر امتحانات و مجددا پریود فکر کنم بود که خیلی آرام رها شد. الان دوباره باید از هفته چهارم ادامه بدهم ولی هی هر دفعه عقب می‌اندازم. اما خب با تشدید گرفتن مشکلات خانوادگی بیشتر از هر وقتی حس می‌کنم نیازش دارم. عرق ریختن، بالا رفتن ضربان قلب، فکر کردن به دعواها حین عقب و جلو شدن پاهایم و بعد... تخلیه شدن، خسته شدن و یک دوش دلنشین. الان این را نیاز دارم. انجام می‌دهم حتما. نیاز محرک خوبی است.

راستی من و چندتا از همکلاسی‌هایم یک کانال تلگرامی راه انداخته‌ایم. طبعا کانال هم درمورد روانشناسی است. دوست دارم دعوتتان کنم ولی خب از یک سری چیزهای خود کانال شخصا راضی نیستم. از مطالب خودم البته راضی‌ام. این‌ها را چک کنید دیگر:) آدرس کانال: Panaceagroup

سوم:

این‌چیزها که گفتم ازشان راضی نیستم بیشتر به نحوه نگارش بچه‌ها برمی‌گردد. اصلا موقع ورود به دانشگاه با این خیل عظیم غلط‌نویسان دهه‌هشتاد مواجه شدم که واقعا روی مخ بودند. تا یک زمانی هم ازشان غلط می‌گرفتم و بعد دیگر بی‌خیال شدم. ولی خب الان که با هم یک کانال داریم و هفت نفریم، دلم می‌خواهد از نظر نگارشی مطالب‌مان صحیح باشد. غلط املایی که کسی ندارد در کانال خدا رو شکر. با این‌حال نیم‌فاصله را کسی رعایت نمی‌کند. یکی از دوستانم البته بالاخره دارد به راه راست هدایت می‌شود. سروش دیروز داشت ازم درمورد همین بحث نیم‌فاصله می‌پرسید. شما آموزش خوبی برای نیم‌فاصله سراغ ندارید؟ یک چیزی که بهشان یاد بدهد کجاها نیم‌فاصله نیاز است. اولش فکر می‌کرد فقط بعد از می+فعل باید نیم‌فاصله زد. من این را به عنوان طعمه گفته بودم :))) این را که رعایت کرد، کل اشکالات متن را گفتم. بعد اینکه من از لفظ حرفه‌ای‌تر شدن مطلب برایشان استفاده می‌کنم که بگم مهم است رعایت کنیم. خب واقعا که بحث حرفه‌ای‌تر شدن نیست، بحث درست شدن است. این را هم درست نمی‌توانم برایشان توضیح دهم. اهمیت نیم‌فاصله را چطور توضیح می‌دهید؟

چهارم:

وااای یکی دیگر از مشکلاتم در کانال می‌دانید چیست؟ مثلا ما یک مطلب به‌اندازه‌ی بند اول و دوم همین نوشته می‌نویسیم. حتی شاید کمی کوتاه‌تر. بعد واکنش دوستان‌مان که خب دنبال‌کننده‌های اولیه‌ی کانال‌اند این است که مطالب طولانی است!!! یعنی این فضای مجازی چه بلایی بر مغزمان آورده که یک مطلب بیشتر از ۵ خط باشد بهش می‌گوییم طولانی!!! حالا سه چهار تا از دوستانم هم موافقند و هر وقت من و سروش کمی مطالب‌مان عین آدمیزاد می‌شود می‌گویند در دو پیام ارسال کنیم. یعنی واقعا وات د فاک... بعد اینکه اینجا نگفته بودم ولی من در یک شرکتی به اسم کمکس کار تولیدمحتوا انجام می‌دهم. آنجا هر چقدر باید داستان سرایی کنم و روایت اضافه کنم که متن جان بگیرد، در کانال باید خلاصه و مفید بنویسم که حوصله حضار سر نرود. داشتم فکر می‌کردم اصلا وقتی مخاطب ۱۹ ساله‌ی من یک بند بیشتر را می‌گوید طولانی، شاید در تولید محتوای وب هم نباید زیاد داستان بگویم ... از کجا معلوم سرچ‌کننده گوگل هم یک همچین تحمل کمی برای متن‌ها نداشته باشد؟

پنجم:

راستی دوره‌ی TAMED که در این مطلب معرفی کرده بودم و برای ساختن عادت‌های جدید است را قرار است در کانال ترجمه کنیم. قسمت اولش را دیشب گذاشتم. ترجمه‌اش را سروش کرد و زیرنویس را من چسباندم. واقعا پدرم درآمد. تازه با Vidcoder زیرنویس را زدم ولی یک جایی آن وسط‌ها یکی دو جمله از ترجمه نیوفتاد. نمی‌دانم چرا... شما برنامه خوب برای زیرنویس چسباندن سراغ ندارید که این مشکل را نداشته باشد؟

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۱۵
فاطمه .ح

کلا درگیر سیکل‌هایی‌ام که هی تکرار می‌شوند. زیرفشار امتحانات که بودم منتظر بودم تابستان بشود تا کانال یوتوبم را کلیک کنم. حالا که تابستان شده، حس می‌کنم چقدر تمام کارهایی که می‌خواستم انجام بدهم یک‌دست و یک‌شکل است. اصلا چقدر کتاب خواندن و ورزش کردن و ترجمه کردن و تولیدمحتوا همه‌اش یک شکل است. مشکل این است که واقعا این‌ها یکی نیست ولی انگار هست.

شاید چون زمان حالا تماما در اختیار من است و بدون فشار می‌توانم کارهایم را زیرسوال ببرم. پس‌فردا دوباره سرم شلوغ می‌شود و با خودم می‌گویم وای کاش برگردم وقت کنم تمام کارهای بامعنی‌ام را انجام دهم. بعد زمان سر یک تعطیلات عیدی، تابستانی، چیزی کش می‌آید و همه‌ی کارها و روابطم را زیرسوال می‌برم. عجب.

واقعا فشار خیلی در زندگی بدرد من می‌خورد. کاش مثلا یک شرکتی وجود داشت که بهش پول می‌دادم به طور متناوب به زندگی‌ام فشار وارد کند.

بعد تابستان که می‌شود حس می‌کنم هیجان زندگی چقدر پایین است. چاره‌ی رفع این هیجان پایین هم دیروز خیلی اتفاقی این شد که سریال لوکی را بالاخره دیدم. یک قسمت دیدم و بعد گفتم حیف است زمین بگذارم. ۵ ساعت طول می‌کشد. هیچی دیگر دیدم.

از این سری فیلم‌های قهرمانی دوست دارم ولی شخصیت‌های موردعلاقه‌ام آن شرورها هستند. انگار کلا زندگی با آن‌ها بیشتر خوش می‌گذرد. البته در واقعیت نمی‌توانم شرور باشم. در واقعیت به اخلاقیات می‌چسبم و از خیالات خودم را پرت می‌کنم بیرون.

اما خب بد بودن یک جور خاصی می‌چسبد. یک‌جوری که بهتر است واقعی نشود. و البته حس می‌کنم بد و شر بودن راحت‌تر است. شاید. اما همیشه حواست به کارهای خوب بودن یا لااقل آزار ندادن کلی انرژی می‌برد. 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۱۵:۵۴
فاطمه .ح

صدای دوستی است
صدای آن جیرجیرک تنها
که بی‌کس می‌زند کسی را صدا 
صدا صدای درد است، صدا صدای آخ 
صدا صدای کمک خواستن در سکوت فضا
 و جیرجیرک اینجاست،
کنار درخت‌های سبز 
کنار بوته‌های پر علف 
هوا هوای خواستن است
کمک
داد
فریاد 
یکی جیرجیرک اینجاست 
پر از تمنای دوست داشتن است 
و این صدا
این صدا... 
صدای دوستی
صدای کمک خواستن است

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۲:۳۶
فاطمه .ح

تنها به پیش
تنها به پس
به انواع جهت‌ها تنهایم 
و باد که از می‌وزد از اطراف
می‌داند چقدر بی‌هیچ‌جایم
من از پرنده می‌پرسم آی
به یک نفس این روزها می‌روند به کجا؟
و یک پر زدن تمام پاسخ اوست
به پیش می‌جهد او
به پس می‌پرد او
 آه او به انواع جهت‌ها تنهاست
و این تمام معنی نهفته در گذر روزهاست
و روزها به پیش
روزها به پس
روزها به انواع جهت‌ها تنهایند 
و زندگی به این است
چرا که 
تمام انواع و جهت‌هایش
زیبایند...

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۰ ، ۲۳:۱۷
فاطمه .ح