وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۱۱ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

گفته بودم که می‌خواستم رابطه‌ام را با دوستی کمرنگ کنم ولی رک نبودم. یعنی به جای اینکه مثل آدم بهش بگویم بهتر است به جای هر روز درارتباط بودن، هفته‌ای چندبار در ارتباط باشیم، منفعل عمل می‌کردم. سرخود کمتر جواب می‌دادم اما توضیحی بهش نمی‌دادم. وقتی ازم می‌پرسید چرا مثلا دیرتر جواب می‌دهی و این‌ها، قول می‌دادم مجدد به حالت قبل بازگردیم. این درحالیکه بود که حوصله و وقت آن کار را نداشتم. در موقعیتی بودم که نمی‌شد به حرفم پایبند باشم. آنقدر اینطور با دست پیش کشیدم و با پا پیش زدم (یا برعکس؟!) که خودش رابطه را کمرنگ کرد. به جای اینکه من کمرنگ کنم و پای اینکار جدی باشم، خودش مرا تقلیل داد به دوست دورتر. 

از این وضعیت ناراحتم؟ نه. این رو ارتباط کمتر چیزی بود که نیاز داشتم. با شرایطم نمی‌شد مثل قبل نزدیک باشیم. اما از یک چیزی ناراحتم. از این وضعی که ماجرا به اینجا رسید.

از اینکه خواسته‌ام را نمی‌گفتم. آن را در رفتارم تا حدی نشان می‌دادم ولی وقتی درموردش با من صحبت می‌کرد، انکار می‌کردم. این مسأله بنظرم به ترس از آزادی برمی‌گردد.

کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال یالوم را از نمایشگاه کتاب مجازی خریده بودم. تخفیف دانشجویی چیز خوبی بود. البته شروع به خواندن نکردم. همراه دوستم پادکست رواق را شروع کردیم که یک‌جورهایی بیان‌ ساده‌تر کتاب است. فکر کنم بعد از رواق بروم کتاب را بخوانم. خلاصه اینکه در پادکست رواق، از ۴ ترس اگزیستانسیالیستی حرف می‌زند.

این‌ ترس‌ها برای انسان مدرن است، نه انسان‌های تمام دوران‌ها. یکی‌شان ترس از آزادی است. پیش از دنیای مدرن، سلب آزادی زیاد وجود داشت. از عقاید بگیر تا نحوه پوشش. تا الان هم که در کشور ما ادامه دارد و زیاد بیگانه نیستیم. دختران مجبور بودند در سنین پایین ازدواج کنند. پسرها درس را ول می‌کردند که شغل پدران را یاد بگیرند. آزادی به شکل امروزی وجود نداشت. آن سلب آزادی‌ها روان‌نژندی‌هایی را ایجاد می‌کرد که مخصوص به همان شرایط بود. 

آزادی امروز ما هم می‌تواند روان‌نژندی‌هایی را ایجاد کند. آزادی یعنی اینکه مسئولیت زندگی خودمان را قبول کنیم. ما تماما باعث و بانی شرایط فعلی نیستیم ولی مسئول ادامه‌ی زندگی‌ایم. آزادی یعنی فکر کنیم و تصمیم بگیریم.

ترس از آزادی جنبه‌های مختلفی دارد. به طور کلی در سلب مسئولیت و فرار از تصمیم‌گیری خلاصه می‌شود. وقتی آدم یک راه برای انتخاب داشته باشد، اصلا انتخابی در کار نیست. همان را می‌گیرد و می‌رود. وقتی چهار راه در کار باشد، باید تنش را به جان بخرد. تردید را تحمل کند و یکی را براساس تفکراتش انتخاب کند. خیلی از ما ترس از آزادی داریم. خود من یک نمونه‌ی حاضر و آماده هستم. شاید شما ترس‌های اگزیستانسیالیستی تان با من فرق داشته باشد. 

مثلا من از بین ترس از مرگ و آزادی و تنهایی و پوچی، زیاد ترس از مرگ را احساس نمی‌کنم. دارم ها. همه‌مان آن را داریم ولی واقعا خیلی برایم ناچیز است. اینکه همین لحظه بیوفتم بمیرم اتفاقا راه رهایی این ذهن پر تلاطم است. شاید شما هم نوع ترس‌هایتان از من متنوع باشد. بعید نیست. 

بگذریم. من در رابطه‌ام با غالب آدم‌ها و همان رفیقم ترس از آزادی دارم. مثلا یک تصمیم درمورد دوستی‌مان را بد نمی‌دانم ولی اعلامش نمی‌کنم. بنظرم مشکل آنجا هم واقعا همین بود. تصمیم نمی‌گرفتم. اگر واقعا به آنچه حس می‌کردم و درست می‌پنداشتم می‌چسبیدم، همه چیز بهتر تمام می‌شد. 

قبلا برایم مهم نبود که این را دارم. شاید چون عریان ندیده بودمش و سرپوش می‌گذاشتم‌. حالا اما از خودم شرمگینم. نمود این ترس را در رابطه‌ی دوستی خوبی که بهتر می‌توانست سر و سامان بگیرد دیده‌ام. نمی‌شود ندید گرفت. دیگر حالا که از زبان یالوم می‌شنوم ترس از آزادی دارم نمی‌شود. 

بد نیست مثال دیگری از همین ترس بزنم که روشن‌تر شود. در موقعیتی مشابه، زن و شوهری با هم رابطه قابل قبولی دارند. با این‌حال زن ماجرا همیشه دوست دارد مرد ماجرا خیانتی چیزی کند. اشتباهی بزرگ. چیزی که باعث بشود او را متهم کرد و ازش طلاق گرفت. این آدم می‌تواند طلاق هم بگیرد، قدرت حقوقی اش را که دو طرف دارند در بلاد کفر و با شرط حق طلاق ایران. اما تصمیم نمی‌گیرد. می‌ترسد این کار تصمیم غلطی باشد. می‌ترسد طلاق بگیرد و پشیمان شود. پس منتظر می‌ماند که سرنوشت اتفاقی رقم بزند. اگر شوهرش خیانت کند می‌تواند او را مقصر بداند. برای همین خودش از تصمیم‌گیری جلوگیری می‌کند. 

این را زیاد دارم در زندگی. از نقاط ضعف اصلی‌ام است. ترسان و لرزان دست به انتخاب می‌زنم و خیلی وقت‌ها سرنوشت به کمکم می‌آید. باید با ترس‌هایم رو به رو شوم. ریشه‌اش فکر کنم در چیز دیگری است... نمی‌دانم درست فکر می‌کنم یا نه. اما اعتماد به خویشتن و عزت نفس را اگر بالا ببرم این ترس از آزادی احتمالا راحت‌تر راست و ریس شود. 

باید قدم برداشت. بروم با رفیقم درمورد کمرنگ شدنش صحبت کنم و رو در رو توافق کنیم؟ بار تصمیم را از دوشش بردارم؟ بیخیال. می‌ترسم.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۴:۵۸
فاطمه .ح

یکی از محرک‌های اصلی من برای اینکه تلاش کنم آدم خوبی باشم، نفس خواستن همین مسأله از دیگران است. می‌گویند هر آنچه در جستن آنی، آنی و این حرف‌ها.

 با این حال در واقعیت زیاد این مسأله اتفاق نمی‌افتد. کسی که آدم کتابخوان دوست دارد خیلی وقت‌ها خودش کتابخوان نیست. یعنی منظورم این است که اگر خود عمل را انجام بدهم واقعا به همان 《آن》می‌رسم. اما آن روزهایی که فقط دوست داشتم رفقای اهل فکر داشته باشم و با این‌حال به زور کتاب می‌خواندم، نه خودم آن می‌شدم و نه آنی را میافتم که دوست داشته باشد با من طرح دوستی بریزد. خیلی‌ها آدم متفکر، ورزشکار، بااخلاق، خانواده‌دوست و ... می‌پسندند ولی به خودشان که نگاه کنی عموما منطبق با این‌ها نیستند.

باید بازتابی باشم از همان آدمی که دلم می‌خواهد ملاقات کنم.

این کار واقعا سخت است. خیلی سخت. اما تنها راه موجود برای جذب کسانی‌ است که دلم می‌خواهد ملاقات کنم. دلم می‌خواد رفیقم آدم مستقل و باعرضه‌ای باشد؟ باید مستقل و با عرضه بشوم. خواه ناخواه به محیط‌هایی می‌روم که این جور آدم‌ها هم آنجا هستند؛ چون در مسیرش‌ام.

آدم صادق دوست دارم؟ خب... چه خواسته بزرگی... مجبورم صادق باشم. این هم خیلی سخت است.

بعضی وقت‌ها اینجور آدم‌ها را در زندگی می‌بینم ولی حس می‌کنم جرقه‌ای بین‌مان نیست که بخواهیم رفیق شویم. چرا؟ چون آن‌ها خودشان‌اند و من بازتابی از خواسته‌هایم نیستم.

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۲:۵۴
فاطمه .ح

چندسال پیش که یائویی (انیمه با ژانر پسر با پسر) می‌دیدم، دست از این کار کشیدم و یک مطلب اینجا نوشتم که چرا بنظرم یائویی خوب نیست. حالا بیشتر قرار بود دلیل ندیدن‌های خودم باشد. آنقدر جدی هم نبود. اما اگر به بازدیدهای آن مطلب نگاه کنید، نزدیک دو هزار و اندی شده است! دیشب هم که آمدم به وب، یکهو دیدم بازدیدها عجیب و غریب فزونی گرفته. نمی‌دانم. شاید انیمه‌بین‌ها جایی آن را بازنشر کرده‌اند. آقا خلاصه اینکه من هنووووز برای آن وقت مطلب نظر دریافت می‌کنم. گاهی فقط می‌خواهم بهشان بگویم نظر من مهم نیست بابا. انیمه‌تان را ببینید. ولمون کنید:))

از طرفی این موضوع جور دیگری هم نظرم را جلب کرد. حس می‌کنم در دنیای وب کمتر این علایق جدید نوجوان‌ها مورد نقد قرار می‌گیرد. حالا هم که یک نقد دست‌وپا شکسته در یک جزیره دورافتاده‌ای در وبلاگ من نوشته شده است یکهو موردتوجه قرار گرفته. باز هم چیزهای دیگری وجود دارد که بشود از ورای این علایق جدید نقد کرد. مثلا طرفداران یک‌سری سریال دو نفر را از سریال شیپ می‌کنند (یعنی می‌گویند دوست دارن این دو نفر در واقعیت‌ هم با هم باشند و فانتزی می‌سازند ازشان). دو نفر که در چین اند و آقایند. با توجه به قوانین ضد همجنسگرایانه‌ای که در آن کشورها وجود دارد، زوج‌انگاری به زندگی شخصی‌شان لطمه می‌زند. خب از نظر اخلاقی دلایلی هست که این کارها را نکنیم. ولی طرفداران شان فوج فوج ویدئوهایی در اثبات این می‌سازند که مثلا این دو پسر با همدیگرند:)))) 

حالا من آنقدرها هم در فضای وب فعال نیستم. شما خودتان انتقادگری‌هایی به تفریحات جدید جوانان جایی دیده‌اید؟ 

خودم زیاد ندیده‌ام. بنظرم با روند دور شدن از نقد کردن این‌چیزها، فضایی ایجاد می‌شود که افراد در این سن فقط به سروکله زدن با همدیگر می‌پردازند. پدرومادرها و معلم‌ها که این جور سرگرمی‌ها و دنیای جدید را درک نمی‌کنند یحتمل. این نسل کلا از نسل‌های قبلی جدا افتاده است. بخش‌هایی از نسل جدید هم که می‌تواند ناقد هم‌قطارانش باشد نهایت مخالفت‌ش احتمالا استوری کردن و توضیح دادن نظراتش در آنجاست. آخ که من چقدر از این استوری کزدن و بردن محتوا به اینستاگرام و تلگرام بدم می‌آید. (حالا مثل اینکه تلگرام قرار است مرورگر درون برنامه ایجاد کند) آقاجان... سهولت را درک می‌کنم ولی اصلا قابلیت سرچ ندارد. اصلا قابلیت ثبت شدن برای ده سال بعد را ندارد ... اگر نقدی هم به فعالیت‌های جدید مردم مثل ماکبنگ (برنامه‌ای برای خوردن غذا جلوی دوربین که اخیرا افراطی هم شده‌ است. البته در ایران کمتر)، انیمه‌ یائویی، نحوه طرفداری نوجوانان، سریال‌های بی‌محتوای کره‌ای و ... در صفحه‌ی اینستاگرام و استوری‌ات بنویسی، واقعا کسی راحت پیدایش نمی‌کند. 

این مطلب پرت مرا معلوم نیست چطور پیدا کرده‌اند ولی یافته‌ شدنش قابل درک است. در وب گذاشتمش و اگر این بیان سقوط نکرد، تا سال‌های بعد هم خواهد ماند. تمام آنچه برای یافتن نقدهای من کافی است، یک سرچ است... می‌دانم البته می‌شود در اینستا هم با هشتگ‌ها سرچ کرد. شاید علاقه خودم به وب باعث شده یک‌طرفه به قاضی بروم:))) 

اصلا از موضوع منحرف شدم. فضای نقد به کارهای جدید نوجوان‌ها در کشورمان زیاد وجود ندارد. وقتی فضای نقد وجود ندارد، آن‌ها هم دیمی رشد می‌کنند. برنامه‌ای از طرف نهادی نیست که واقعا و دلسوزانه بهشان بپردازد. چالش‌های اخلاقی برایشان ایجاد نمی‌شود. علایق‌شان معمولا سطحی و سطحی‌تر می‌شود... البته باز هم مشاهداتم گسترده نیست.

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۰:۰۷
فاطمه .ح

یکم:

مشکلات خانوادگی واقعا عجیب غریبند. چقدر دوست داری حلشان کنی. چقدر دوست داری به بقیه‌ی اعضای خانواده کمک کنی که از این چرخه‌ی دعواهای ممتد بکشند بیرون. چقدر ناتوانم در این کار. دست خودم نیست، اجازه نمی‌دهند. گوش نمی‌دهند. یک مشکل پوسیده‌ی قابل‌حل را رها نمی‌کنند. در اشتباهات‌شان غلت می‌زنند. دستم را دراز می‌کنم ولی نمی‌گیرند. صدایم را بالا می‌برم که بیدارشان کنم ولی نمی‌فهمند. خوابند.

دوم:

آدم اگر در خانه‌ی پر از پرخاش و دعوا زندگی کند، کم کم خودش هم خشمگین می‌شود. گاهی نمی‌فهمد چرا عصبی است. چرا اعصابش خرد است. چرا از دوستش دلگیر شده. فقط انگار عادت کرده است احساساتش را با خشم نشان بدهد. راه‌حل من این بود که طبق نصیحت‌های آقای راجرز، ورزش کنم. با یک فعالیت فیزیکی خشمم را بریزم بیرون تا یک وقتی توی صورت بقیه‌ی آدم‌ها تخلیه‌اش نکنم. با کتاب راهنمای مقدماتی دویدن سه هفته دویدم و رها شد. بخاطر پریود یکهو دیگر نشد بدوم ولی خب اشتباه کردم باید ادامه می‌دادم هرجور که بود. یک هفته هم که ورزش نمی‌کنی تنبلی رخنه می‌کند. دوباره عزمم را جزم کردم و این بار بعد از چند هفته دوباره از اول شروع کردم. چهار هفته دویدم و بعد بخاطر امتحانات و مجددا پریود فکر کنم بود که خیلی آرام رها شد. الان دوباره باید از هفته چهارم ادامه بدهم ولی هی هر دفعه عقب می‌اندازم. اما خب با تشدید گرفتن مشکلات خانوادگی بیشتر از هر وقتی حس می‌کنم نیازش دارم. عرق ریختن، بالا رفتن ضربان قلب، فکر کردن به دعواها حین عقب و جلو شدن پاهایم و بعد... تخلیه شدن، خسته شدن و یک دوش دلنشین. الان این را نیاز دارم. انجام می‌دهم حتما. نیاز محرک خوبی است.

راستی من و چندتا از همکلاسی‌هایم یک کانال تلگرامی راه انداخته‌ایم. طبعا کانال هم درمورد روانشناسی است. دوست دارم دعوتتان کنم ولی خب از یک سری چیزهای خود کانال شخصا راضی نیستم. از مطالب خودم البته راضی‌ام. این‌ها را چک کنید دیگر:) آدرس کانال: Panaceagroup

سوم:

این‌چیزها که گفتم ازشان راضی نیستم بیشتر به نحوه نگارش بچه‌ها برمی‌گردد. اصلا موقع ورود به دانشگاه با این خیل عظیم غلط‌نویسان دهه‌هشتاد مواجه شدم که واقعا روی مخ بودند. تا یک زمانی هم ازشان غلط می‌گرفتم و بعد دیگر بی‌خیال شدم. ولی خب الان که با هم یک کانال داریم و هفت نفریم، دلم می‌خواهد از نظر نگارشی مطالب‌مان صحیح باشد. غلط املایی که کسی ندارد در کانال خدا رو شکر. با این‌حال نیم‌فاصله را کسی رعایت نمی‌کند. یکی از دوستانم البته بالاخره دارد به راه راست هدایت می‌شود. سروش دیروز داشت ازم درمورد همین بحث نیم‌فاصله می‌پرسید. شما آموزش خوبی برای نیم‌فاصله سراغ ندارید؟ یک چیزی که بهشان یاد بدهد کجاها نیم‌فاصله نیاز است. اولش فکر می‌کرد فقط بعد از می+فعل باید نیم‌فاصله زد. من این را به عنوان طعمه گفته بودم :))) این را که رعایت کرد، کل اشکالات متن را گفتم. بعد اینکه من از لفظ حرفه‌ای‌تر شدن مطلب برایشان استفاده می‌کنم که بگم مهم است رعایت کنیم. خب واقعا که بحث حرفه‌ای‌تر شدن نیست، بحث درست شدن است. این را هم درست نمی‌توانم برایشان توضیح دهم. اهمیت نیم‌فاصله را چطور توضیح می‌دهید؟

چهارم:

وااای یکی دیگر از مشکلاتم در کانال می‌دانید چیست؟ مثلا ما یک مطلب به‌اندازه‌ی بند اول و دوم همین نوشته می‌نویسیم. حتی شاید کمی کوتاه‌تر. بعد واکنش دوستان‌مان که خب دنبال‌کننده‌های اولیه‌ی کانال‌اند این است که مطالب طولانی است!!! یعنی این فضای مجازی چه بلایی بر مغزمان آورده که یک مطلب بیشتر از ۵ خط باشد بهش می‌گوییم طولانی!!! حالا سه چهار تا از دوستانم هم موافقند و هر وقت من و سروش کمی مطالب‌مان عین آدمیزاد می‌شود می‌گویند در دو پیام ارسال کنیم. یعنی واقعا وات د فاک... بعد اینکه اینجا نگفته بودم ولی من در یک شرکتی به اسم کمکس کار تولیدمحتوا انجام می‌دهم. آنجا هر چقدر باید داستان سرایی کنم و روایت اضافه کنم که متن جان بگیرد، در کانال باید خلاصه و مفید بنویسم که حوصله حضار سر نرود. داشتم فکر می‌کردم اصلا وقتی مخاطب ۱۹ ساله‌ی من یک بند بیشتر را می‌گوید طولانی، شاید در تولید محتوای وب هم نباید زیاد داستان بگویم ... از کجا معلوم سرچ‌کننده گوگل هم یک همچین تحمل کمی برای متن‌ها نداشته باشد؟

پنجم:

راستی دوره‌ی TAMED که در این مطلب معرفی کرده بودم و برای ساختن عادت‌های جدید است را قرار است در کانال ترجمه کنیم. قسمت اولش را دیشب گذاشتم. ترجمه‌اش را سروش کرد و زیرنویس را من چسباندم. واقعا پدرم درآمد. تازه با Vidcoder زیرنویس را زدم ولی یک جایی آن وسط‌ها یکی دو جمله از ترجمه نیوفتاد. نمی‌دانم چرا... شما برنامه خوب برای زیرنویس چسباندن سراغ ندارید که این مشکل را نداشته باشد؟

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۱۵
فاطمه .ح

کلا درگیر سیکل‌هایی‌ام که هی تکرار می‌شوند. زیرفشار امتحانات که بودم منتظر بودم تابستان بشود تا کانال یوتوبم را کلیک کنم. حالا که تابستان شده، حس می‌کنم چقدر تمام کارهایی که می‌خواستم انجام بدهم یک‌دست و یک‌شکل است. اصلا چقدر کتاب خواندن و ورزش کردن و ترجمه کردن و تولیدمحتوا همه‌اش یک شکل است. مشکل این است که واقعا این‌ها یکی نیست ولی انگار هست.

شاید چون زمان حالا تماما در اختیار من است و بدون فشار می‌توانم کارهایم را زیرسوال ببرم. پس‌فردا دوباره سرم شلوغ می‌شود و با خودم می‌گویم وای کاش برگردم وقت کنم تمام کارهای بامعنی‌ام را انجام دهم. بعد زمان سر یک تعطیلات عیدی، تابستانی، چیزی کش می‌آید و همه‌ی کارها و روابطم را زیرسوال می‌برم. عجب.

واقعا فشار خیلی در زندگی بدرد من می‌خورد. کاش مثلا یک شرکتی وجود داشت که بهش پول می‌دادم به طور متناوب به زندگی‌ام فشار وارد کند.

بعد تابستان که می‌شود حس می‌کنم هیجان زندگی چقدر پایین است. چاره‌ی رفع این هیجان پایین هم دیروز خیلی اتفاقی این شد که سریال لوکی را بالاخره دیدم. یک قسمت دیدم و بعد گفتم حیف است زمین بگذارم. ۵ ساعت طول می‌کشد. هیچی دیگر دیدم.

از این سری فیلم‌های قهرمانی دوست دارم ولی شخصیت‌های موردعلاقه‌ام آن شرورها هستند. انگار کلا زندگی با آن‌ها بیشتر خوش می‌گذرد. البته در واقعیت نمی‌توانم شرور باشم. در واقعیت به اخلاقیات می‌چسبم و از خیالات خودم را پرت می‌کنم بیرون.

اما خب بد بودن یک جور خاصی می‌چسبد. یک‌جوری که بهتر است واقعی نشود. و البته حس می‌کنم بد و شر بودن راحت‌تر است. شاید. اما همیشه حواست به کارهای خوب بودن یا لااقل آزار ندادن کلی انرژی می‌برد. 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۱۵:۵۴
فاطمه .ح